چه خلاقیتی برندم را متمایز میکند؟
این پرسشی بود که برایش صد جمله نوشتم و برایش پاسخی نیافتم.
اما میدانم برای تمایز باید چیزی را تغییر داد.
کتابهایی که در زمینهی خلاقیت هستند مطالعه کردم و در موردشان توی یوتیوب محتوا منتشر کردم، اما بازهم در اینکه خلاقیت چیست؟ و چگونه اتفاق میافتد؟ جوابی ندارم.
گاهی به همکارم زهرا میگویم: خلاقانهتر تدوین کن، کاور خلاقانهتری طراحی کن.
میپرسد: یعنی چی خلاقانه؟ و باز پاسخ شفافی ندارم که خلاقیت را شرح دهم.
بعضی وقتها که زهرا دیرتر کاور یا محتوا آماده میکند، علت را میپرسم و او میگوید: هنوز ایدهی خلاقانهای به ذهنم نرسیده.
به تازگی گفتم: منظورم از خلاقیت اینه که بتونی هرکاری بکنی.
شاید میخاستم بگویم، خطی را که همیشه از چپ به راست است اینبار از بالا به پایین بکش.
احمقانهترین طرحت را بکش و اجرا کن و نترس از اینکه دیوانه به نظر بیایی.
گاهی دلم میخاهد دو جفت کفش متفاوت بپوشم، مثلن در یک پایم کفشی سورتی و چرمی، و در پای دیگر نارنجی و کتان.
اما در لحظهای که با دوجفت کفش متفاوت از خیابان عبور کنم، احساس میکنم تمام آدمها نگاهشان به من است و از خودشان میپرسند که این دیوانه کیست؟
یکبار توی عروسی لب بالایم را رژ لب بنفش زدم و پایینی را قرمز.
البته رنگشان به هم نزدیک بود و خیلی جلب توجه نمیکرد.
دوست دارم اینبار یکی از گونههایم را رژگونهی سورتی بزنم و دیگری را آبی.
حالم خوب میشود وقتی با دیگران فرق دارم.
اما این تفاوت فقط در بخشی از زندگیم راحت میانجامد و در همه جا اینطور نیست.
زمانی که توی دورههای نویسندگی استادم تمرین میدهد، سختترین بخشش بازخوردهاست.
معمولن از تمام تمرینهایی که میکنم، آن را که به شیوهی رایج نزدیکتر است برمیگزینم.
استاد ترسی را که در تمرین است میسنجد و میگوید: خلاقانه نیست.
به نظرم مسئله همین است:
زهرا از چهارچوبهای رایج خارج نمیشود، چون میترسد تایید نگیرد.
من از معمولی نوشتن خارج نمیشوم، چون میترسم تایید نگیرم.
حالا دو مسئله وجود دارد:
ترس و تاییدطلبی
ما میترسیم که تایید نشویم.
گاهی هم به اشتباه میاندیشیم که خلاقیت یعنی نوآفرینی از صفر یا هیچ.
در حالیکه فقط نیاز است کاری را به شیوهای متفاوت انجامید.
در نوشتن میتوان فعل را اول جمله آورد و توی نقاشی میتوان بخشهایی از طرح را پاره کرد یا فضا را سفید گذاشت.
مثلن وقتی حرف از خلاقیت در نان است، میتوان آن را در قالب چیپس درآورد و توی بستههایی ریخت که قابل دیدن است محتوایش.
سادهترین چیزها میتواند خلاقانهترین مورد باشد.
اما به قول استیو جابز، ساده کردن پیچیده است.
دوباره پرسشی را که برایش صد جمله نوشتم، تکرار میکنم: «چه خلاقیتی برندم را متمایز میکند؟»
دو چیز در این پرسش روشن است:
تمایز با خلاقیت همراه است.
برند یعنی داشتن تمایز.
اگر همه بخاهند به یک چیز شناخته شوند در اصل هیچکس برند نیست.
در پایان صد جملهای که نوشتم به این نتیجه رسیدم که باید روی دو واژهی:
«تمایز و خلاقانه» بیشتر تمرکز کنم و آنها را بشکافم تا عینی شوند.
اما حالا که دارم این متن را مینویسم، مهمترین واژهای که باید بشکافم: «برند» است.
پس پرسشم را تغییر میدهم: «برند» چیست؟ یا، چگونه میتوان «برند» شد؟
حتا میتوان گفت: چه چیزی فرد یا محصولی را برند میکند؟
موضوع این است که چگونه برندهای موفق دست به خلاقیت میزنند؟
بهتر است دربارهی فیلمی که به تازگی دیدم حرف بزنم و مانند بیشتر نویسنده و سخنرانان برندسازی دست به دامان «اپل» نشوم.
در فیلمی که دیدم «کریستین دیور» میخاست برند مستقل خودش را معرفی کند. مشاورش پیشنهاد داد، برویم و از مجلهها و روزنامهنگارها بخاهیم در موردمان بنویسند.
اما کریستین نپذیرفت. نظرش این بود که به جای این کار، وقتش را بگذارد برای طراحی لباسی خاص و در روز معرفی آن را نمایش دهد.
با اینکه در این مسیر کریستین علاوه بر موانعی مانند نیروی مدلینگ و خیاط، ترس از شکست داشت اما همراه با ترسش روبه جلو قدم برداشت و تمام تلاشش را کرد تا طرحی خاص آفرید.
با دیدن داستان برند «دیور» فهمیدم برندهای موفق هم بنیانگذارانی داشتند که میترسیدن از نوآفرینی، اما راه تمایز و برند شدن را جز این نمیدانستند در میان رقیبان.
آنها آدمهایی بودن که همراه با ترسشان پیش رفتند نه اینکه بخاهند آن را کنار بگذارند.
در کتاب «کپیرایتینگ» که دربارهی نویسندگی خلاق است در پایان آمده:
«متن بیروح حاصل غلبهی تکنیک بر خلاقیت است. به خود مطمئن باشید و از به نمایش گذاشتن یک شخصیت قدرتمند هراسی به دل راه ندهید.»
برداشتم از این جمله را میتوانم اینگونه بگویم:
خلاقیت فاصله گرفتن از تکنیکها و قواعد است.
خودباوری یکی از ملزومات خلاقیت است.
هراس نداشتن از اینکه شخصیت قدرتمندتان را نمایش دهید.
شخصیت میتواند همان ایده و تفکر متفاوتتان به موضوع و کاری باشد.
اینکه خلاقیت چگونه در فرد خلاق بروز میدهد؟
یا اینکه چطور میتوان گفت محصولی خلاقانه است؟
پاسخ همهی اینها را میتوانید در کتاب «مغز خلاق» بیابید.
در این مقاله قصدم فقط پرداختن به این پرسش است:
«افراد نسبت به کاری که انجام دادند چه نظری دارند؟ و چطور میفهمند کارشان خلاقانه است یا احمقانه؟»
کتاب «مغز خلاق» بیشتر پرداخته به اینکه مغز افراد فوقالعاده خلاق: چگونه کار میکند؟
اما قصد من فقط پرداختن به این بحث است که جسارت و شجاعت تا چه حد به افراد کمک میکند تا کاری خلاقانه کنند؟
در بخشی از «مغز خلاق» آمده: «خصلتهای شخصیتی که معرف فرد خلاق است از این قرارند: تجربهپذیری، جسارت و ماجراجویی، سرکشی و تمرد، فردگرایی، حساسیت، بازیگوشی، پایداری و تداوم، کنجکاوی و سادگی.»
«جسارت» همان چیزیست که روی آن تاکید دارم. اینکه فردی که کاری خلاقانه انجام میدهد یا بهتر بگوییم به روشی دیگر که مشابه روشهای پیشین نیست تا چه اندازه جسارت بیان آن را دارد؟ درست مانند بچهای که میتواند خورشیدی در نقاشی بکشد که هیچ استادی آن را نه در طراحی و نه رنگآمیزی تایید نمیکند.
اما کودک با شوق آن را به همه نشان میدهد و باور دارد که کارش عالیست و این همان خورشیدی است که او میخاهد.
با بزرگسالی این روحیه تغییر میکند و تلاش میکنیم خورشیدی بکشیم که به واقعیت نزدیکتر باشد، همان چیزی که مردم تاییدش میکنند. شاید بازهم در نظرتان است که خورشید را به شکلی دیگر بکشید و شاید هم کشیدهاید و دوست ندارید کسی آن را ببیند، زیرا هراس دارید که بگوید: کارت احمقانهس.
«پَت و مَت» احمقند یا خلاق؟
یکی از برنامههایی که همیشه از آن حرصم میگرفت، «پتومت» بود.
هروقت یکی از آشنایان یا اطرافیانم کاری را خراب میکرد به او لقب «پتومت» میدادم.
یکبار توی لینکدین دربارهی خرابکاریهای شوهر خالم نوشتم و برچسب پتومت به او زدم.
از خانندهها خاستم نظرشان را دربارهی برنامهی «پتومت» بنویسند.
یکی از نظرات با بقیه فرق داشت. اشاره بود به اینکه پتومت خرابکارهای خلاقند که میخاهند به روش خودشان چیزی را بسازند، برای همین دست به ویران کردن چیزها میزنند و آنقدر ادامه میدهند تا به نتیجه برسند.
بعد از خاندن این نظر، دیدم به برنامه عوض شد
اگر خصلتهایی را که در مغز خلاق آمده بسنجیم و آن را با شخصیت پتومت مقایسه کنیم، اغلبشان در آنها دیده میشود.
بازیگوشی، سرکشی، کنجکاوی، جسارت و ماجراجویی، تداوم، سادگی.
این جمله را شنیدید که میگویند: «بین جنون و نبوغ مرز باریکی وجود دارد.»
میتوان بر اساس این جمله گفت: «بین احمقها و خلاقها مرز باریکی وجود دارد.»
نمیدانم نظر نویسندهی پتومت چه بوده با نوشتن این داستان و میخاسته به ببیننده چه پیامی برساند. اینکه شخصیتهای برنامه احمقند یا خلاق.
اما من آنها را خلاقهای خرابکار یا خرابکارهای خلاق میدانم که اولین ویژیگیشان جسارت است.
بحث گستردهای است که چه محصولی خلاقانه است و چه فردی خلاق. و اینکه بعد از ابتکار هم باید مراحل و شرایطی باشد که فرد عنوان خلاق کسب کند.
اما اینکه نترسید و نترسم از ارائه و انجام کاری به شیوهی دیگر، یکی از مسیرهایی است که به خلاقیت کمک میکند.
بنابراین اگر روزی شنل جسارت کرد لباسی طراحی کند که مرسوم نبود یا لوییز ویتون به فکر این افتاد که چمدانهای گنبدی شکل را تغییر دهد، یا برادران رایت خاستند پرواز کنند این است که نترسیدن از بازخوردها و اینکه دیگران آنها را احمق و دیوانه فرض کنند.
اگر بخاهید یا بخاهم برندی متمایز داشته باشم، اولین قدم این است که برای خلاقیت و بروز آن جسارت خرج شود.
مطلب مرتبط

![]چرایی چیست؟](https://akramsoltani.ir/wp-content/uploads/2025/05/th-What-is-the-why.webp)



آخرین نظرات: