هیچ وقت فکر نمیکردم، درباره این موضوع مقاله بنویسم.
هرچند مدتی است موضوع داغ شبکههای اجتماعی شده است.
پس مجبور شدم برای شناخت بیشترش سری به کتابهایی در این حوزه بزنم، هرچند خودم کارکردن با آن را در حوزه نویسندگی تاکنون امتحان نکردهام ولی سروکلهی آن خیلی وقت است در زندگی بشر پیدا شده است.
بگذارید با هم موضوع را پیش ببریم:
فرض کنید به یک مصاحبه دعوت شدید و روی یک صندلی چرمی نشستید و به سوالاتی دربارهی حرفهتان و خلاقیت جواب میدهید و در آخر، دربارهی آینده کاریتان میپرسند.
به نظر شما در ده سال آینده حرفه شما چه پیشرفتی کرده است؟
آیا هوش مصنوعی میتواند در آیندهای نزدیک جای کارتان را بگیرد؟
اما درست در دنیای واقعی روزی ویدئویی دیدم که در انتهایش سوالاتی از آینده انسان و جایگاه شغلیاش، از یک معمار با تجربه ۳۰ ساله شد. حس کردم هیچوقت حتا دوست نداشت مجبور شود به آنها فکر کند.
خودم هم ترسیدم، آدم همیشه از چیزهایی که نمیشناسد میترسد. گفتم: «اگر اون جای من رو بگیره چی؟ چه اتفاق وحشتناکی.»
پیبند همین فکرمشغولیها توی وبینار نویسندگی از استادکلانتری در مورد هوشمصنوعی پرسیدم: «همهی ماجرای ویدئویی که دیده بودم رو گفتم و اینکه در آینده نزدیک هوشمصنوعی تا چه حد پیشرفت خاهد کرد.»
استادکلانتری پیشنهاد داد: «برو کتابهایی در این زمینه بخان و افسانه هوشمصنوعی را معرفی کرد.» جملهی دیگهای هم در باب تفاوت ما با آن گفت: «هوش مصنوعی میتونه به جای تو بچهت بوس کنه؟»
از همین جمله یادداشتی زاییدن گرفت.
آن را در کانالم بارگذاشتم:
احساس سیستمی
همین حالا به ربات مادرانه گفتم به جایم پسرم را بوس کند. ( سرم شلوغه، وقت ندارم ، مرسی ربات مادرگونه.)
مسخرهترین تجربم بوس ربات مادرگونه بود. میگفت: «کی آن جا..ن بی آ بغ لم.» «ربات به جای مادرم بوسم کرد، مادرم سرش شلوغه».
پایان یادداشت: رباتها به جای ما احساس خالی کنند هر جا وقت نداشتیم.
ایده این نوشته پیجملهی استاد کلانتری شکل گرفت که گفت فکر کن ربات به جای ما بچهمان را بوس کند.
بله، احساس را هرگز نمیتوان سیستمی کرد.
بیشمار تصمیم هستند که انسانها براساس احساس میگیرند. مثالش این است که بهتازگی برای دخترم لباس توری خریدیم که مبلغش سنگین بود، لباسی مجلسی که شاید یکی دوبار بیشتر از آن استفاده نشود. درحالی لباس را گرفتیم که نیاز ضروری به کفش داشت. (آیا منطقی بود این رفتار؟)
مهمترین تفاوت انسان با هوشمصنوعی در همین احساس است. بر اساس علم عصبشناسی و روانشناسی آدمها در مهمترین تصمیمهایشان از بخش احساسی بیشتر از منطق استفاده میکنند و البته این در هر فردی مقدارش فرق میکند. اما چیزی که مثل روز روشن است نداشتن بخش احساسی در هوش مصنوعی است. سیستمها بر اساس دادهها و برنامهها کار میکنند.

به همین علت شاید کمپانیهای تولید فیلم میخاهند برعکس این را نشان دهند. در فیلم رباتوحشی شما میبینید که بر اساس شرایط و اتفاقات در رباتی به نام سوزا بخش احساسی شکل میگیرد و ربات خودش را برای شرایط بیش از برنامههایی که به او دادند تطبیق میدهد.
نمیدانم فیلمهای چندین سال اخیر هالیوود را نگاه میکنید یا نه. انگار بعضی فیلمها با برنامه خاصی ساخته میشوند تا بعضی چیزها را در زندگی انسان تغییر دهند. نوعی فیلم تبلیغاتی. به خصوص برای نسل کودک. همین انیمیشن جدید «ربات وحشی» انگار تنها یک داستان جذاب و هیجانی نیست، بلکه میخاهد ما را با آیندهی ربات و تکنولوژی آشنا کند. سوزا ربات شخصیت اول انیمیشن، در این فیلم نشان میدهد تنها وظیفهاش کمک به موجودات جهان است و در این زمینه حتا میبینید که احساس پیدا میکند و آگاهانه یک سری برنامهریزی برای هدفش که کمک کردن به موجودات جنگل به خصوص یک بچه غاز است انجام میدهد. در بخشی میبینید که آگهی رباتهای سوزا در فروشگاهی پخش میشود و میگوید:«با رباتهای سوزا دیگر نیاز ندارید تمام کارهای خود را به تنهایی انجام دهید. آنها میتوانند برای شما باغبانی کنند و از فرزندانتان مراقبت کنند.» در چند سکانس میبینید که رباتها چطور در فضای سبز کار میکنند.
بله هیچکس منکر این نیست که تکنولوژی تا چه میزان در بهبود زندگی انسانها نقش دارد.
در زمینه سلامتی که تاثیر چشمگیرش را نمیشود نادیده گرفت و در بخش صنایع و دیگر بخشها نیز همینطور.
در سایت مجله اینک که برای کمک به مدیران کسبوکارها ست محتوایی با عنوان: «هوش مصنوعی در حال تبدیل شدن به یک ابزار رهبری برای مدیران جوان است.»
کار کردن با چتجیپیتی
سر کلاس آنلاین نویسندگی هستم. استاد کلانتری دربارهی هوش مصنوعی میگوید: «تا حالا با اون کار کردین، ده ساله دارم دربارش تحقیق میکنم. شما تو بهترین دورهی نویسندگی هستید. شگفت انگیز نیست. کسی که میتونه جمله بنویسه یا یک کتاب اون هم در سریعترین زمان.» کمی تعجب کردم. عصبی شدم. چرا تشویقمان میکند با هوش مصنوعی کار کنیم. یک پوستر طراحی کرده بود که روی آن نوشته بود: «هوش مصنوعی خنگ میکند یا خلاق؟» کل بحثش همین بود سر کلاس. میگفت مهم است با آن آشنا شوید. چیزی است که بشر خلق کرده. چه بخاهید چه نه، وجود دارد. بهتر است پیشتر از دیگران آن را بشناسید. جواب سوال هم بستگی به شما دارد. آیا میتوانید آن را کارگردانی کنید. ( یک جورایی تربیتش کردن )
کمکم ترسهایم ریخت. تمرین نوشتن یک طرح و کتاب را داد. لینک نصب را گذاشت. چند باری روی آن زدم، باز نمیشد. مشکل از فیلتر شکنم بود. فیلتر شکن را عوض کردم، کار کرد. کار کردن با آن راحت بود. در داخل کادر سوال، پیامم را نوشتم. خاستم مقدمهای جذاب و ترغیب کننده دربارهی کپیرایتینگ بنویسد.
در عرض چند ثانیه نوشت. بدک نبود. ویرایش تمیز. گفتم حالا کپیرایتینگ را به معماری تشبیه کن. شگفت زده شدم. درست همانطور که قبلن خودم نوشته بودم، نوشت. فقط با ویرایشی تمیزتر و کمی بیشتر. مثلن جمله را به ستون و کلمه را به آجرهای آن تشبیه کرد. کمکم متوجه شدم استاد چرا گفت: «خنگتر میکند یا خلاقتر؟»
تمرین بعدی جمله نویسی بود، باید خیلی دقیق میگفتم چه فرمی میخاهم. اینکه شما چطور از آن درخاست کنید مهم است. چون نتیجهها متفاوت خاهد بود. انگار تشخیص نمیداد کدام جمله خنثی، جفنگ، یا خلاقانه است. دویست تا نوشت. فقط دو جمله خوب بود، نه خلاق. مانند دستیاری حرف گوشکن است. باادب است وتلاش میکند راضیتان کند. باید کمکش کنید. جمله را بردارید و بگویید اینحا را اینطوری بنویس یا آنطوری. میتوان از آن ویرایش یاد گرفت. دستهبندی را خوب انجام میدهد. خستگی ناپذیر است. در جاهایی میشوید استادش. به آن آموزش میدهید.
سوال پر تکرار: «آیا هوش مصنوعی جای انسان را میگیرد؟»
بهتر است برای جواب به آن عجله نکنید. احتمالن دربارهاش شنیدید، اینکه بسیاری از شغلها در چند سال آینده از بین میروند. بله، ترس طبیعی است. باور کنید به عنوان کپیرایتر و نویسنده برای اولین بار با شنیدن این حرفها ترسیدم. البته که آینده قابل پیشبینی نیست. اما نمیتوان انکار کرد که با تغییرات و رشد سریع در زمینه هوش مصنوعی، سبک زندگی انسانها تغییر میکند. همانطور که در طول تاریخ شاهد تغییرات بودیم. اما هدف من پیشگویی و آنالیز نیست. میخاهم با این سوال بحث را پیش ببرید: «چطور میتوان با هوش مصنوعی همراه شد و نترسید؟» خودم مسیر یادگیری و خلاقیت را انتخاب کردم.
دوستم میپرسد: «چقدر کلاس شرکت میکنی، کی تمام میشن» بهتر است یادداشتی را که در این مورد نوشتم بخانید تا متوجه شوید پاسخش را بدانید.
خمیر نویسندگی
پینگپونگ تمام شد. گفتم: «خدافظ نرگس»
گفت: «وایسا منم بیام»
برف میبارید، هوا ملس بود. گفتم: «وای، برفش مثل شعر» نرگس خندید.
به چهار راه رسیدیم. گفتم: «وای برفش یه جوریه، انگار عروس شده آسمون، انگار سرش نقل میپاشن.»
نرگس گفت: «وای خانومه نویسنده»
خندیدم. گفتم: «من کجا، نویسندگی کجا» الان اگر استادم بود میگفت: «لفاضیه، کلیشه.»
نرگس لبخند زد، گفت: «کلاسات تموم نشدن»
گفتم: «نه، هه هه، من میخام خمیرم در بیاد تو نویسندگی. دوس دارم برند شم توی کپیرایتینگ. باید بتونم توی نوشتن بالاتر از هوش مصنوعی شم.»
نرگس با سر تایید کرد.
ترس و روبهرو شدن با آن
من هم هوش مصنوعی را شبیه مار میدیدم، دوست نداشتم به آن نزدیک شوم. میترسیدم. شناخت کافی و تخصصی دربارهاش ندارم. باید واقعیت را دید و با آن روبهرو شد. نمیتوان مانند نوکیا رفتار کرد. چه بخاهید یا نه وجود دارد. زمانی که حرف از گوشیهای اندروید شد، مدیران نوکیا تغییر را نادیده گرفتند و پس از مدتی حذف شدند. تغییر مثل رودخانه است، راه خودش را میرود اگر با آن همراه نشوید، به زودی غرق میشوید.
فرض کنید وارد جایی تاریک و ناشناخته میشوید، اولین حس: ترس است.
اگر « هوش مصنوعی» همان دنیای ناشناخته است، ترس دارد اما تنها راهحلش ورود به آن است. آیا انسان خالقش نیست؟ پس چرا از آن میهراسد؟
دلیل آن شاید این است: دیگر نمیتوانم، باهوش نیستم. او بهتر از من است.
خلق خلاقیت
استادمان میگفت: با وجود «چتجیپیتی» باید فراتر از استاندارد بنویسید. خلاق باشید.
اما چطور میتوان آن را انجام داد. بیشتر نوشتهها پسند استاد نیست. میگوید: «میشه یه جور دیگه نوشت، خلاقانه نیست.»
خاست با آن کار کنیم تا ترسمان را بریزد.
گفت: «میتونی کارگردانیش کنی و خلاقتر شی»
اما خلاقیت، چطور خلق میشود؟
تام و دیوید کلی، پاسخ را در کتاب «خودباوری در خلاقیت» دادند. آنها اعتقاد دارند که داشتن خلاقیت یک باور است و هر فردی میتواند خلاق باشد.
ذهن پویا و ذهن ایستا
«کارول دویک» پروفسور روانشناسی دانشگاه استنفورد میگوید: مدل ذهنی دو نوع است: ذهن پویا و ذهن ایستا.
ذهن پویا: اعتقاد به این است که مغز ظرفیتهای ناشناختهای دارد و کسی نمیداند که پس از سالها تلاش و تجربه یک فرد توانمندیهایش به کجا میرسد.
ذهن ایستا: متکی بودن به استعداد و هوش است. افرادی که ذهنیت ایستا دارند در محدودهی امن خود میمانند و میترسند وارد مسیر خلاقیت شوند. آنها دوست ندارند ناتوانیهایشان برای دیگران آشکار شود.
نیاز نیست ثابت کنید هوش مصنوعی از شما خلاقتر است یا نه. به جای آن ذهنی پویا داشته باشید و به روشهای گوناگون در حل مسئله فکر کنید، حتا به روشهای غیرمنطقی.
افراد نوآوری مثل استیو جابز به خلاقیت خود باور داشتند و میدانستند که اگر تلاش کنند میتوانند دنیا را تغییر دهند. برای همین سختیها را پذیرا بودند و تابآوری بیشتری در برابر شکست نشان میدادند.
کار باندورا مؤید علمی این حالت ذهنی را «خودکارآمدی» مینامد.
نوآوری و شکست مکمل یکدیگرند. شما باید برای خلق: وارد عمل شوید، خطا و آزمون کنید، با شکست روبهرو شوید.
هوش مصنوعی زاییده تفکر خلاق است. هنوز هم مسیر خطا و آزمون در آن ادامه دارد. وهیچ آیندهی مشخصی ندارد که تا چه حد پیشرفت میکند، اما حدسهایی میشود دربارهاش زد. اینکه کاربری بسیاری از مهارتها و شغلها تغییر میکند.
بهتر است به جای هزاران دلیلی که میآورید آن را نادیده بگیرید، به هزاران روش فکر کنید که چطور از آن بهره ببرید و نوآورتر شوید.
به جای اینکه شما قلم اجارهای آن باشید، آن را قلم اجارهای کنید. این تنها با خلق خلاقیت و باور به آن امکانپذیر است




آخرین نظرات: