چرا چرایی؟

زمانی که میگوییم: «چرا؟»، به جستجوی علت پنهانایم.
آیا «چراها» همیشه جواب دارند؟
دانستن چرایی چه کمکی به کسبوکارها میکند؟
روزی میخاستم معلم شوم، اما نمیدانستم چرا؟ حالا میخاهم نویسنده شوم و بازهم نمیدانم چرا؟
چرا نریختن زبالهها مهم است؟
سیگار کشیدن چرا ضرر دارد؟
چرا مادر شدم؟
چرا پنج سال است ورزش میکنم؟ خوشاندامی، شاید یکی از دلایلم باشد، اما چرا خاهان وزن مناسبم؟ به گمانم سلامتی در آن نقش دارد. چرا سلامتی و اندام مناسب؟
آیا جملهی زیر پاسخ مناسبی است؟ اگر بله چرا، و اگر نه چرا؟
«عصای پیری عضلات شما هستند، نه فرزندان شما»
آیا با این دلیل شما به ورزش جذب میشوید؟
دلیل متقاعدکننده بیاورید
شاید کلیشه باشد، گفتن اینکه همهی آدمها برای پایداری در ارتباط، کار، ورزش، نیازمند دلیل متقاعدکنندهای هستند.
گاهی فشار نیازهای ملموس به قدری است که شما بدون «چرا» متقاعد میشوید اقدام کنید. مثلن وقتی گرسنهاید نمیپرسید، چرا باید غذا بخورم؟ برای همین، شاید سبک غذایی برایتان اهمیت ندارد، اینکه از چه روغنی برای طبخ غذایتان استفاده کنید. اما به محض اینکه دچار ناراحتی قلبی شوید، چه؟ احتمالن وقتی وارد فروشگاه شوید، دنبال روغنهای بدون کلسترول بگردید.
اینبار شما دلیلی دارید برای انتخاب مواد غذایی، و آن ناراحتی قلبتان است. سبک زندگیتان تغییر میکند. شاید سالها قصدش را داشتید اما در نهایت ارادهی ضعیف مانع شده است. اما حالا که میدانید سلامتی شما در مرز خطر بزرگی است به نام مرگ، چطور؟
قانعسازی بلندمدت
در کوتاهمدت انجام خیلی کارها آسان است و گاهی رضایتبخش. احتمالن شاخه به شاخه رفتن در بخشهای مختلف زندگی را تجربه نمودید.
چندماهی کلاس نقاشی رفتید، آنهم با چه اشتیاقی، و یک روز در ماه سوم بیرمق حاضر شدید برای کلاس. چند روز دیگر بیاشتیاق ادامه دادید و بعد یکباره تصمیم گرفتهاید که دیگر شهریهی ماه بعد را پرداخت نکنید.
اگر از شما بپرسند چرا دیگر به نقاشی ادامه ندادید؟ جوابتان به احتمال، شهریهی گران، برگزاری در ساعت بد، دوری مکان، یا در نهایت اینکه علاقه نداشتید. پرسشی پیش میآید: «چرا در ابتدا به این موارد دقت نکردید؟»
به گمان میرسد این تجربه تنها متعلق به کلاس نقاشی نیست. شاید دربارهی انتخابهای مهم زندگی مانند: ازدواج، شغل، مهاجرت، فرزنددار شدن، نیز باشد.
میدانید که عمر محدود است و تا ابد نمیتوانیم با خطا و آزمون، تصمیم بگیریم.
استخدام نیروهای نامناسب، تبلیغات و هزینههای سنگین بازاریابی برای به دستآوردن مشتری جدید، آیا اینها کلافهکننده و استرسزا نیستند؟
پدرم در رستورانی نان میپخت. من هفتهای یکبار با خانوادهام به آنجا میرفتم. همهچیز خوب بود. احساس میکردم، پدرم و بقیهی کارکنان، همه تلاش میکنند برای مدیریت بهتر و ایجاد تجربهی لذتبخش برای مشتری. پدرم با اینکه وظیفهاش پخت نان بود در زمان بیکاری سفرهی غذا میآورد و میبرد. اما چندماه بعد همه چیز تغییر کرد. همزمان چند نیرو آنجا را ترککردند. پدرم شاکی بود از دوگانگی مدیریت. برنج پاکستانی به جای ایرانی سرو میشد.
گویا بعد از مدتی صاحب رستوران تصمیم گرفته بود، با فردی شریک شود. او برنج ایرانی و اضافه کردن حقوق نیروها را هزینه میدانست. با رفتن نیروها، از هم پاشیدگی ملموسی اتفاق افتاد تا اینکه ما نیز تصمیم گرفتیم، دیگر به آنجا نرویم.
و پرسش «چرا چرایی»

برگردیم به پرسشی که ابتدا کردم: «چرا چرایی؟»
میتوان در مورد داستان پدرم و آن رستوران گفت: «خوب بدیهی است کنترل هزینه. پایین آوردن آن به بقا میانجامد.»
رفتن نیرویی که دلسوزانه کار میکند، هزینه است یا افزودن حقوق؟»
احتمالن اگر بخاهید با اندازهگیری پاسخ دهید:
دلسوزی قابل سنجش نیست با عدد و رقم. اما مقدار حقوق محاسبه میشود به راحتی.
میخاهم بحث را با «سایمون سینک» ادامه دهم. او نویسندهی کتابهای: «با چرا شروع کنید» و «چرایی خود را پیدا کنید» است.
زمانی که این دو کتاب را خاندم، فکر میکردم همه چیز آسان است، و فقط با داشتن «چرایی» میتوان کلی مشتری جذب کرد، آنها را متقاعد کرد و کسبوکاری ابدی ساخت.
اما اشتباه درست همین است: دانستن چرایی کاویدن لایههای زیرین است و توانایی تبدیل آنها به یک جمله اندیشهورزی میطلبد.
سایمون سینک میگوید: «اپل چرایی دارد اما خودش از آن بیخبر است. حتا مشتریان وفادارش نیز نمیدانند دقیقن چرا مانند دیوانهها عاشق محصولات اپلاند.»
البته به نظرم «استیو جابز و استیو زنیاک» میدانستن چرا اپل را بن نهادند.
فقط ویژگی و مزایا کافی نیست
سایمون میگوید تنها گفتن ویژیگی و مزایا برای معرفی کافی نیست.
او دایرهی طلایی را پیشنهاد میدهد:
چرایی، چگونگی، چیستی.
اگر میخاهید ارتباطهای پایدار ایجاد کنید باید چیزهای عمیقتری بگویید.
معمولن پشت جلد کتابها متنی است. بعضی از آنها با ویژگی کتاب یا نویسنده شروع کردهاند. این خیلی خاننده را جذب نمیکند.
علم عصبشناسی میگوید: «انسان بیشتر تصیمهایش را احساسی میگیرد نه منطقی.»
گفتن چرایی در شروع احساس را بیدار میکند.
اما کار به همین آسانی نیست. بیشتر اوقات چیزی را که حس میکنیم، نمیتوانیم بیان کنیم.
معمولن دلیل کارهای ما ملموس نیست اما چون ناتوانیم در تبدیلشان به کلمه، بسنده میکنیم به موارد عینی. مثل اینکه بگویید من سر کار میروم برای پرداخت اجاره خانه.
البته شاید بخشی از ماجرا باشد، اما آیا در رفاه بودید، کار نمیکردید.
اینجاست که توقف لازم داریم، تا فکر کنیم به چه علتی صبحها بیدار میشوم و حاضر میشوم تا سر کار بروم.
البته فکر نکنید که کسی که در خانه است نباید چرایی داشته باشد؟
هر کسی هویت دارد و در زندگیاش هدفهایی را دنبال میکند، مثل مادری که هر روز خانه را مدیریت میکند.
درست است که بخشی از رفتارهای ما تقلیدی است و بدون هیچ پرسشی آنها را انجام میدهیم. اما اگر همینطور ادامه دهیم، آیا با حیوان یا ربات فرقی داریم.
نقش داستانهایمان در زندگی
سایمون میگوید: «ریشهی پاسخ به هویتمان، در داستانهای زندگیمان است.»
و حال این پرسش: آیا چرایی همان فلسفهی زندگیمان نیست. وصل شدن به ریسمانی محکم که «بهروز فردوس» را مبارزی قدر میکند با سرطان و شکستهای کسبوکارش.
او بنیانگذار ماموت و نویسندهی کتاب «نگهبان ماموت» است. پیشنهاد میکنم کتابش را که دربارهی زندگیاش است بخانید.
آنوقت میدانید که تنها استیوجابز نیست که الهام بخش است.
چیزی که در ابتدای کتاب مرا جذب کرد، همین چرایی نویسنده است. میگوید در سالهای آخر عمرش در کرونا تصمیم گرفت خودزندگینامهاش را بنویسد تا برای نسل آینده که میخاهند در مسیر توسعه قرار بگیرند الهام بخش باشد. وقتی علت کاری که انجام میدهی را بدانی مانند بهروز فردوس در اتاقت را میبندی و طی دو سال مینویسی و دیگر برایت مهم نیست که کتابات را خاهی دید یا نه. مرگ او قبل از چاپ کتابش فرا میرسد.
دایره طلایی
بیایید همین را مثالی کنیم برای گفتن «دایرهی طلایی» سایمون سینک:
چرایی: نوشتن زندگینامهاش برای الهامبخشی نسل آینده
چگونگی: کارهایی که طی دو سال انجام داده برای نوشتن و چاپ کتاب
چیستی: کتاب «نگهبان ماموت»
اگر کتاب را بخانید متوجه میشوید که چطور چرایی ریشه در عمیقترین لایههای زندگی دارد. جاهایی که وقتی دوباره به یادشان میآورید احتمالن اشک در چشمهایتان حلقه میزند.
«ویل اسمیت» بازیگر طنز هالیوود نیز در کتاب «ویل اسمیت و مارک منسن» دلیل خنداندن دیگران را فقط پول و شهرت نمیداند. با خاندن کتاب متوجه میشوید که او از کودکی به شکلی ناخودآگاه تصمیم میگیرد چنین شخصیتی داشته باشد و شاید بازیگری چگونگی شد تا چراییاش به فیلمهای طنز بدل شوند.
اگر بخاهم هدفم از نامبردن این دو شخصیت را بگویم:
این است که اگر بخاهید چراییتان را کشف کنید باید برگردید به عمیقترین جاهای زندگیتان.
چطور «چراییتان» را پیدا کنید؟
در این مسیر نیاز به بازگویی داستانهایتان پیش یک همیار را دارید.
این شخص میتواند دوست شما یا هر کسی باشد. بهتر است فرد مورد نظر ویژگیهای زیر را دارا باشد:
- صبور باشد و اجازه دهد که حرف بزنید.
- شنونده و مشاهدهگر دقیقی باشد و متوجهی احساسات شما در کلام و چهرهتان شود.
- با پرسشگری در جاهایی که مکث میکنید یا کلیگویی، به خارج نشدن شما از داستان اصلی کمک کند.
- تمامی کلمههای تکراری را در داستانهایتان یادداشت کند تا بتواند کلیدواژههای رمزگشای چراییتان را کشف کند.
- در نهایت بتواند با نوشتن کلمات در کنار هم فلسفهی زندگیتان را به جملهای کوتاه و شفاف بدل کند.
البته که سروکار داشتن با احساس و تبدیل آن به واژه کاری دشوار است و باید برایش وقت بگذارید. برای همین نیاز به همیاری شایسته دارید.
«دکتر مارک براکت» در کتاب «جادوی احساس» دربارهی قفلگشایی از قدرت احساسات برای کمک به خیشتن، خانواده، و اجتماع میگوید.
خاندن این کتاب میتواند به شما کمک کند همیار خوبی برای کشف چرایی دوستتان یا خودتان شوید. (البته در کنار با چرا شروع کنید، و چرایی خود را پیدا کنید از سینک سایمون)






آخرین نظرات: